0:00
0:00

قصه ی غدیر

قصه ی غدیر
قصه ی غدیر

انتشارات: انتشارات نبأ

تعداد صفحات: 41

ناشر:

تست نشر مصطفی

معرفی کتاب

دیگر از چکاچک شمشیرها و نعره ی جنگجویان و ناله ی زخمیان و شیهه ی اسبان و گرد و غبار آسمان ، خبری نبود. مسلمانان خسته از جنگ، امّا پیروز ، در کنار همان چاهی که جنگ در آنجا رخ داده بود، اردو زدند، سپاهیان ، خسته و تشنه و گرسنه بودند و نیازمند آب و غذا و استراحت . چاه، کم آب بود و نیازِ به آب ، فراوان . در کنار چاه، ازدحام زیادی بود. سَنان زودتر از دیگران دَلو خود را به چاه انداخت . پس از او جَهجاه دَلوش را به درون چاه فرستاد . یکی از دلوها پر از آب شد و طناب دلوِ دیگر به طناب دلو پر آب پیچید و چون دلوها را بالا کشیدند، میان سنان و جهجاه بر سر اینکه دلو پر از آب از آن کدامیک است، نزاع برخاست . جهجاه ناگهان با مشت به صورت سَنان کوبید و خون از بینی اش جاری شد. سنان فریادی از درد کشید و گریبان جهجاه را گرفت و با فریادِ «ای خزرجیان به دادم برسید » انصار را به یاری طلبید .